آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
زن ها نیاز دارند احساس ارزشمند بودن کنند و از شما مردها بشنوند که نقش مهمی را در زندگی شما ایفا می کنند.
برای یک زن ارزشمند بودن به این معناست که مردی حضور او را در زندگی اش ارزشمند بداند و بگوید که حضور او در زندگی اش مسلماً نقش مهمی را ایفا کرده است و این که بدون او قطعاً کمبود چیزی را احساس خواهد کرد. در یکی از تحقیقاتم زنی چنین نوشته بود: هنگامی که شوهرم صریحاً می گوید بدون من خوشبخت نخواهد بود، احساس ارزشمند بودن می کنم.» آنچه این زن سعی دارد آن را توصیف کند، همان نیاز عمیق زن ها به دانستن این نکته است که حضورشان در زندگی همسرشان نقشی منحصر به فرد را بازی کرده است و همسرشان هرگز نمی خواهد او را از دست بدهد.
حقیقتاً باور دارم که بیشتر مردها هرگز نمی دانند که زن ها تا چه حد نیاز دارند احساس ارزشمند بودن کنند و چقدر نیاز دارند احساس کنند که در زندگی مرد زندگی شان تأثیر مثبتی می گذارند. این موضوع بالاخص هنگامی بیشتر صحت پیدا می کند که مرد، زن خود را قوی و توانمند می بیند. چرا که در این گونه مواقع به غلط فرض می کند که اعتماد به نفس ظاهری زن به این معناست که احساس خوبی نسبت به خود داشته است و دیگر نیازی ندارد بشوند که چقدر زن خوبی است. البته این باور غلط است و زن ها هر قدر هم که موفق، با نفوذ، با... هم که باشند، همواره به تأیید و تحسین از جانب همسرشان نیاز دارند.
برای زن هایی که احساس ارزشمند بودن نمی کنند، چه اتفاقی می افتد.
طی سالیان، از خوانندگان و دوستارانم نامه های بسیاری دریافت کرده ام. برخی در نامه هایشان از من تشکر کرده بودند، برخی سؤالاتی پرسیده بودند و برخی نیز توصیه و پیشنهادهای مرا در رابطه با مسئله ای که با آن مواجه بودند، جویا شده بودند. در این میان شمار بسیاری از نامه ها از طرف مردهای دل شکسته ای بود که اعتراف کرده بودند زن مورد علاقه شان را از دست داده اند و این که تقصیر و کوتاهی نیز از خودشان نبوده است.
این مردها همگی یک فیلم نامه را بازگو می کردند. همگی آن ها عشق زنی را توصیف می کردند که همسری مطلوب و بسیار مهربان، وفادار، با ملاحظه، صبور و بخشنده داشته اند. در ابتدا همه چیزخوب و ملایم پیش می رفته است. اما در مقطعی خاص از رابطه زن، در ناحیه ای خاص احساس کمبود می کرده است. حال کمک در انجام کارهای خانه، عدم بیان و ابراز افکار واحساسات یا صرفاً توجه و محبت. در هر مورد نیز مرد به این قبیل شکایات همسر خود گوش نمی داده، نیازهای او را نادیده می گرفته، عصبانی می شده یا از او فاصله می گرفته است. زن همچنان سعی می کرده است به او نزدیک شود و ناخوشحالی های خود را با او در میان بگذارد. اما هر بار مرد لج بازتر، مغرورتر یا مسامحه کارتر از آن بوده است که پاسخ مقتضی بدهد.
تمامی داستان های فوق نیز پایانی مشابه دارند. همگی مردها در نامه هایشان لحظه ای را توصیف کرده بودند که در کمال شگفتی و تعجب نامزد/همسرشان چنین بیان داشته است که دیگر تاب تحمل ندارد و این که رابطه پایان یافته است. همگی این مردها چنین نوشته بودند که به یکباره به خود آمده و اذعان داشته اند که هرگز آن گونه که باید و شاید قدر همسر خود را ندانسته و به او احساس ارزشمند بودن نداده اند و این که عشق او را امری بدیهی، همیشگی و ماندگار تلقی کرده بودند. اما حال دیگر بسیار دیر شده است. حال رابطه پایان یافته و مرد تنها و درمانده در حسرت چیزی است که روزی از آن او بوده و حال آن را از کف داده است.
در زیر پاراگراف پایانی یکی از همین نامه ها را آورده ام. نامه از طرف مرد جوانی است که از ایالت ویرجینیا که از هم پاشیدگی ازدواج چهارساله اش با ترزا، همکلاسی دوران دانشگاه خود خبر می دهد.
حال که این نامه را می نویسم، پاسی از شب گذشته است و تنها درآپارتمان کوچک و غمزده ام مثل هر شب به یاد ترزا هستم. دلم برایش تنگ شده است و می خواهم برگردد. اما می دانم که هرگز امکان ندارد. خداوند چیزی ارزشمند و گرانبها را به من ارزانی کرد، اما من قدر آن را ندانستم و آن را از دست دادم. دکتر دی انجلیس، آنچه شکنجه ام می دهد این است که می دانم او چقدر مرا دوست داشت. او واقعاً براستی مرا دوست داشت و تنها خواسته ای که در مقابل از من داشت این بود که مطمئن شود من نیز به همان میزان او را دوست دارم. آنچه آزارم می دهد این است که می دانستم چه می خواهد اما مغرورتر و کله شق تر از آن بودم که این خواسته او را برآورده سازم. با بی تفاوتی و بی خیالی خود او را از دست دادم. او فرشته ی نجاتم بود. اما حالا دیگر رفته و رونق زندگی ام را با خود برده است.
در این جا از شما نمی خواهم به من بگویید که چگونه می توانم او را برگردانم. زیرا می دانم کوچکترین امیدی نیز در این رابطه وجود ندارد. تنها خواسته ام در این جا از شما این است که داستان مرا با دیگر خوانندگان یا شرکت کنندگان سمینارها یا سخنرانی هایتان در میان بگذارید تا اشتباهات مرا تکرار نکنند. به مردها بگویید که زن زندگی خود را گرامی و محترم بشمارند و دودستی او را بچسبند. وگرنه سرنوشتی نظیر سرنوشت من گریبان شان را خواهد گرفت و این چیزی است که برای هیچ انسانی آرزو نمی کنم.»
اولین بار هنگامی که نامه او را خواندم، اشک چشمانم را پر کرد. حال نیز که این داستان را دوباره برای شما بازگو می کنم، اشک از گونه هایم سرازیر است. به حال این مرد و تمامی مردهای دیگری اشک می ریزم که
کمی دیر از خواب غفلت بیدار شده اند و کمی دیر متوجه این حقیقت می شوند که عشق یک زن در واقع هدیه ای گرانبهاست.چنانچه قدرش را ندانند، نهایتاً آن را از دست خواهند داد. همچنین برای زن هایی (از جمله خودم) اشک می ریزم که مجبور بودند به رغم میل باطنی شان مردی را ترک کنند که دوستش داشته اند. تنها به این دلیل که حضورشان هرگز گرامی و محترم شمرده نشده و عشق شان امری بدیهی پنداشته شده است.